نویاننویان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات گل پسر

ماه چهارم و پنجم

زندگی مامان، گل پسری من، تو این دو ماه شما بازم توی خوابیدن مشکل داشتی پسرم بخاطر همینم ما مجبور شدیم وسط هال خونمون واست یه ننو سنتی درست کنیم. یه سشو بستیم به ستون شومینه و یه سرش بستیم به شوفاژ. وای خدا با وجود اون ننو شما خیلی راحت خوابت میبرد و یه جورایی انگار معجزه شده بود ولی فقط چند شب اول اینطور بود و دوباره روز از نو و روزی از نو. پسر گل من خیلی اذیت میشدی موقع خوابیدن و همش بخودت میپیچیدی. مامان الهی دورت بگردم.  اینم یه عکس تو ننو... هنوزم عاشق این بودی که هر چیزی رو بکنی تو دهنت منم بعضی وقتا یه خیارو خوب میشستم و میدادم دستت و شما اینقدر  اونو به لثه هات میمالیدی که اب خیار راه می افتاد. ...
19 مهر 1394

ماه سوم

پسر نازنینم، زندگی من، سه ماهه که به زندگی ما یه شور و شوق عجیبی وارد کردی که بخاطرش باید هر لحظه خدا رو شکر کنیم.  نویان جونم تو این ماه از زندگی شما مجبور شدیم بخاطر مراسم چهلم شوهرخاله قاسم بریم شمال و پیش خاله حوا جون باشیم. اینم عکسی  از اون روزا که رفته بودیم با بابایی یه جا شام بخوریم. شمام تو کریرت خواب بودیا اما بمحض اینکه غدای ما رو سرو کردن بیدار شدی و بابایی مجبور شد شما رو بغل کنه تا اول من شام بخورم بعد من شما رو نگه داشتم تا بابایی شام بخوره.  همونطور که تو خونه خودمون با خوابوندن شما بویژه در شب ها مشکل داشتیم اونجا هم این مشکل ادامه داشت و من و بابایی شبها مجبور میشدیم شما رو بذاریم تو...
17 شهريور 1394

دو ماه اول زندگی

پسر قشنگم، نویانم دو سه روز بعد از تولدت مجبور شدیم بخاطر زردی تو بیمارستان صارم بستریت کنیم . دو روز بستری بودی و اون دو روز خیلی واسه هممون طاقت فرسا بود و مثل دو سال گذشت.  اما خدا رو شکر بعد از دو روز مرخص شدی. مامان جون نزدیک یه هفته و خاله حدیث حدود دو هفته پیش ما موندن که دستشون درد نکنه.  توی دو ماه اول زندگیت بخاطر شروع دل دردات خیلی اذیت شدی پسرم. شبا خیلی بد میخوابیدی و من و بابایی هم با تو تا صبح بیدار میموندیم. در طول روزم همش دوست داشتی تو بغل مامان باشی و من هیچ کاری نمیتونستم بکنم تا بابایی از سرکار برگرده.   تو این دو ماه اولین لبخنداتو واسمون زدی و همه خستگی رو از تنمون بیر...
9 شهريور 1394

"به زندگی من و بابا خوش اومدی پسر گلم."

نویان جونم میخوام روز تولدت رو خیلی با جزییات واست بنویسم که خوب خوب یادمون بمونه که قشنگترین روز زندگیمون ججوری رقم خورد.   باشه مامانی؟؟؟  از چند روز قبل از تولد شما خاله حدیث و عمو کاوه و مامان جون وجیهه و باباجون سعید اینا اومده بودن خونمون.  قرار شد که شب قبل تولد شما بریم تهران خونه دایی مجید بمونیم چون خونه ما کرجه و بیمارستانی که مامانی میخواستم شما رو اونجا بدنیا بیارم نزدیک به خونه دایی مجید بود.  این کار رو واسه این کردیم پسر گلم که تو ترافیک سنگین صبح اتوبان تهران - کرج نمونیم و من اینجوری خیالم راحت بود که چند دقیقه ای میرسیدیم به بیمارستان.  بیمارستان صارم تو اکباتان هستش پسرم و مامانی و بابای...
18 مرداد 1394

نویان یعنی ...؟؟؟

عشق مامان پسر گلم بیشتر مواقع که دوستامون اشناهامون یا دیگران اسمتو میشنیدن اولین چیزی که میگفتن این بود " به به چه اسم قشنگی. نویان یعنی چی ؟" . و این ماجرا همچنان ادامه داره. پس موافقی که اینجام واسشون یه توضیحی بدیم؟؟؟؟  تا جاییکه من و بابایی جستجو کردیم نویان 3 تا معنی داره : شاهزاده مرد دلیر نو، تازه، سرسبز، شاداب و سرزنده البته ما یه سری اسم دیگم واسه شما تو سرمون داشتیم مثل صدرا، سپهراد، رایان و ... اما بنظرمون نویان از همه اونا مناسبتر و قشنگ تر اومد. راستی خاله حدیث و عمو کاوه هم تو انتخاب اسم واسه شما کلی کمکمون کردن. خاله جونی و عمو جونی خیلی دوستون داریم.  ...
18 مرداد 1394

ممنون خاله پریسا جون

نویان عریرم پسر گلم اول از هر چیز باید از خاله پریسای گل مامان آنیسا خوشکله تشکر ویژه کنیم که این وبلاگ رو واسه شما ایجاد کرد و اولین مطلب وبلاگتم واست گذاشت. پس خیییییللییییی ممنون خاله جون نویان ...
18 مرداد 1394

نویان عشقه خاله پریسا

سلام به روی ماهت گل پسرم نویان جونم خاله این وبلاگ رو برات درست کرده تا مامانی بتونه خاطرات رو برات اینجا به یادگار بزاره تا بتونی همه رو یکجا ورق بزنی قربونت برم عزیز دلم یه عالمه دوست دارم. امیدوارم در آینده با آنیسا جون من دوستای خوبی بشین و دو تایی کلی از وبلاگاتون لذت ببرین. ایشالله که همیشه سلامت و شاد شاد باشین. اینم عکس گل پسرم (فدات بشم با اون قیافه مردونت ) ...
18 آذر 1393