ماه ششم
ماه ششم زندگی من نویانم، شش ماهگیت مبارک.
پسر قشنگم، زندگی مامان، توی ماه ششم زندگیت چند تا اتفاق مهم افتاد . یکیش این بود که واکسن شش ماهگیتو زدی وبرعکس واکسنای قبلی این یکی باعث شد که یه ذره تب کنی مامان جونی. ما میخواستیم اون شب نیم سالگیتو جشن بگیریم و کلی برنامه ریزی واسش کردیم و از عمو سجادم خواستیم که بیاد پیش ما ولی شما اصلا حوصله نداشتی و مدام غر میزدی. مام فقط تونستیم تند تند چند تا عکس بگیریم ازت که تو همشونم بداخلاقی . ببین.....
مامان جونی همونطور که گفتم اونشب برای اولین بار تب کرده بودی و من مجبور شدم با یه دستمال خنک تبتو پایین بیارم.
ایشالا که هیچ بچه ای هیچ جای دنیا هیچ وقت مریض نشه.
اتفاق مهم بعدی ناز پسری این بود که شروع کردی به خوردن غذای کمکی. فرنی واسه صبحانه ، سوپ ساده ( برنج، مرغ، هویج، سیب زمینی و جعفری) واسه ناهار و حریره بادوم واسه شام. البته از هر کدوم فقط 4 قاشق اما آب هر چقدر که دوست داشتی میتونستی بخوری قربونت برم و خیلیم دوست داشتی آبو.
اینم نویان من در حال خوردن فرنی....نوش جانت مامانی. گوشت بشه به تنت.
قربون اون صورتت برم که هر وقت غذا میخوردی کلی کثیف میشد. بعضی وقتام که بازیگوشیت میگرفت و نمیخواستی غذا بخوری مامان واست چند تا اسباب بازی میاوردم تا باهاشون سرگرم بشی و مامان بتونم بهت غذا بدم پسر نازم.
اتفاق بعدی سینه خیز رفتنت بود که خیلی خیلی ازش لذت میبردی. الهی دورت بگردم عزیز دل من.
جای مورد علاقتم زیر میز ناهار خوری بود حتی بعضی وقتا شروع میکردی به خوردن پایه های میز و صندلی بس که دوستشون داشتی.
میرفتی زیر میز و یه عالمه سیم که اونجا بودنو پیدا میکردی و کلی باهاشون سرگرم میشدی.
دیگه یواش یواش گذاشتنت توی ننو و کریرت خطرناک شده بود چون توشون میچرخیدی و خودت رو بلند میکردی و مامانی بایستی حسسابی مواظبت میبودم نازدونه من.
در ضمن یادم نره که بگم کلی هم عاشق بازی با کنترل بودی و باهاشون سرگرم میشدی.
وحالا چند تا عکس بامزززه از نویانی خوردنی.............
چه لمی دادی مامان فدات شه...
گل من که پشت و رو نداره
دالللللیییییییییییییییییییی
و اینم آخرین عکس این پست.
