ماه یازدهم
قربون گل پسر ماهم برم که یازده ماهه شد.
نفس مامان هنوزم با کمک گرفتن ار مبلا و در و دیوار راه میری. یه چهارپایه تو خونه داریم ک بعنوان واکر ازش استفاده میکنی و رو سرامیک هلش میدی و خودت باهاش راه میری اقای باهووووش. ای جون من.
در هر حالتی هم باشی و من شعر بخونم یا اهنگی بشنوی شروع میکنی ب رقصیدن.
توی این ماه واسه اولین بار تابی ک خاله سمیرا بهمون داده بود رو وصل کردیم تا سوار شی. خیلی از تاب سواری لذذذذذذذت میبری عزیز دلم و بعضی وقتام روش میخوابی.
توی همین ماه پسر طلای مامان فوت کردنم یاد گرفتی. مبارک مبارک. پسر من دیگه امادست ک کیک تولد یک سالگیش رو فوووووووووووووووووووووووت کنه. ای جاااااااان.
تازه تو همین ماه من و شما دو تایی باهم رفتیم عسلویه. چون بابا کاظم باید واسه یه هفته میرفت کیش ماموریت و برای اینکه ماهم تنها نباشیم ما رو فرستاد پیش خاله حدیث. خیلی اونجا بهمون خوش گدشت مثل همیشه. بذار چند تا از عکسایی ک تو عسلویه گرفتیم ببینیم....
ساحل ناب و بکر عسلویه
و اینم یه تااااب ک خاله حدیث واسه نینی تو راهش خریده بود اما چون نویان خیلی دوست داره تاب سواری رو عمو کاوه واست وصل کرده ک حالشو ببری مامانی اتفاقا خیلیم ب من کمک کرد چون توی اون مینشستی و مامان میتونستم راحت بهت غذا بدم.
هنوزم عاشق رانندگی هستی و بمحض اینکه بابا از ماشین پیاده میشه میپپپپری پشت فرمون.
یه روزم با خاله سمیرا و باراد جون رفتیم پارک چمران واسه دیدن گلهای لاله
اینم چند تا عکس تمییییییییییییییییییییییییییییز از شما
اینم از شاهکار بابایی و شما
اینم از نویان تو جشن تولد 3 ساگی بارادجون
و اینم چند تا عکس از نویان خوش تیپ مامان
و امااااااااااااااااااااا..................
پسر نازم مهمترین اتفاق این ماه میدونیی چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راه رفتن شما. خدایا شکرت. پسر گل مامان نفس مامان راه افتااااااااااااااد. یادته مامان ک گفتم رفته بودیم عسلویه. روزی ک از اونجا برگشتیم قرار شد بابایی ک یه روز زودتر از ما از کیش برگشته بود بیاد فرودگاه دنبالمون و ناهار باهم بریم خونه خاله سیمین.
بعد از ناهار من و خاله سیمین داشتیم ظرفا رو میشستیم و بابا و عمو یاسر داشتن با شما بازی میکردن ک یهو دیدیم شما داری راه میری. بابا یه اسباب بازی رو نشونت میداد و شما واسه اینکه بگیریش میرفتی و میفتادی بغل بابا. ای خدا یکی از قشنگترین لحظات عمرم بود . خداا ممنونتم.